سوموکاری که نمی توانست تنومند شود
از آنجایی که من لاغر و دراز و بیحال و وارفته بودم، وقتیکه شومینتسو از جلویم رد میشد، فریاد میکشید: ــ من یه مرد تنومند رو تو وجود تو میبینیم. کفریکننده بود! من از روبهرو مثل پوست خشکشدهی یک شاهماهی بودم که بر روی یک چوب کبریت قرار گرفته بود؛ از نیمرخ... کسی نمیتوانست از نیمرخ مرا ببیند، من تنها از دو بعد قابل رؤیت بودم، نه از سه بعد، مثل یک تصویر فاقد برجستگی. ــ من یه مرد تنومند رو تو وجود تو میبینم. در روزهای اول، جوابی نمیدادم، چون اعتمادبهنفس نداشتم: اغلب این ذهنیت برایم پیش میآمد که مردم با گفتارشان، با رفتار و سکناتشان به من حمله میکنند و مرا تحریک میکنند، بعد برای پیدا کردن خطا و اشتباهم شروع به تغییر، تحریف و حتی خیالبافی در مورد حرفها و کارهای آنها میکردم...