«پائولا هاوکینز» روزنامهنگار لندنی در اولین رمان پرفروش و مهیجش، با عنوان «دختری در قطار» با بهکارگیری محدودیتهایی که قاب پنجره ایجاد میکند، نقاطی تاریک و مبهم را خلق کرده است. «راشل» قهرمان داستان هرروز با قطار مسیری را رفتوآمد میکند، از پنجره قطار به بیرون نگاه میکند و معمولاً با خود یک بطری مشروب دارد. شخصیتی بههمریخته، آشفته، افسرده است که از کار بیکار شده و هنوز در سوگ پایان زندگی مشترکش به سر میبرد. اعتیاد شدید به مصرف الکل باعث ایجاد اختلال فراموشی حوادث هنگام مستی او شده است، این مسئله همزمان میشود با اتفاقات مهمی در داستان در رابطه باگم شدن زنی که بعداً جسدش بیرون از شهر پیدا میشود. وضعیت روحی روانی راشل بهعنوان راوی اصلی داستان، بهگونهای است که نمیتوان به آنچه روایت میکند بهراحتی اعتماد کرد و این مسئله به ابهام داستان بیشتر میافزاید .
او به خاطر مستی و مصرف الکل از کار اخراج شده است، بااینوجود هنوز هرروز مسیر بین «آشبری»، شهری جدید در حومهی لندن را بهسوی ایستگاه اوستن با قطار رفتوآمد میکند و این رفتوآمد روزانه با قطار به بخش اصلی زندگیاش تبدیلشده است. البته بیشتر از خود سفر منظرهی خیابانی که در مسیر هرروزش است که برایش اهمیت دارد. زمانی راشل با همسرش «تام» در این خیابان سکونت داشتند و حال تام با همسرش جدیدش «آنا» و دخترشان در آنجا زندگی میکنند. نگاه کردن به خانهای که قبلاً خودش در آن زندگی میکرده است برایش زجرآور است. راشل برای تسکین این درد به تماشا و تصور زندگی زوجی ناشناس میپردازد که چند خانه آنطرفتر از خانهی تام هستند. با آنچه هرروز از دور از زندگی آنها میبیند به تصور کردن زندگی این زوج میپردازد و برای آنها اسم انتخاب میکند، جیسن و جس و شغلهای پرزرقوبرق (پزشک همراه جهانگردان برای جیسن و شغلی در صنعت پوشاک برای جس) وزندگی پر از عشق و فداکاری را در ذهنش برای آنها تصور میکند .
بروز اختلالات در حافظهاش و ناتوانیاش در به یاد آوردن آنچه به هنگام مستیاش رخداده است باعث آزار و سردرگمیاش میشود و مسائلی همچون خشونت و حس شرمندگی به این مشکل میافزاید. شبی در زیرگذر خیابانی که شخصی او را بهشدت کتک میزند، او زخمی و خونین به خانه برمیگردد و میخوابد، بیدار که میشود چیزی ازآنچه اتفاق افتاده به یاد نمیآورد. تنها پیامی از شوهر سابقش دریافت کرده است که او را به خاطر پرسه زدنش حول خانهشان و ترساندن آنا نکوهش میکند، این همان شبی است که مگان در آن گم میشود و این ابهام در ذهنش به وجود میآید که آیا او مسئول گمشدن جس، شخصیتی است که در ذهنش ساخته بود یا خیر (که بعداً مشخص میشود اسم واقعیاش مگان است) .
برخلاف شخصیت خیالی که راشل از مگان در ذهن خودساخته، مگان زنی تنها است و دارای مشکلات روحی فراوان که مرتکب اعمال نادرستی شده است. رابطهای خشک و وخیم با جیسن (اسم واقعیاش اسکات است و متخصص آی تی است) دارد. اسکات در پرونده گمشدن مگان یکی از مظنونهای پلیس میشود و بعداً ارتباطی بین راشل و اسکات شکل میگیرد. راشل مکرراً با شوهر قبلیاش تماس گرفته و پیام میفرستد و حتی یکبار حین مستی وارد خانهشان شده و کودک آنها را با خود بیرون میآورد. پس از گمشدن مگان، خودش را قاتى بررسیهای پلیس میکند و ریسکهای زیادی به خاطر رسیدن خودش به آرامش انجام میدهد. بر اساس آنچه از پنجرهی قطار دیده است به پلیس پیشنهادهایی برای حل پرونده میدهد، ریسکهایی همچون ارتباط نامتعارف با اسکات و گرفتن وقت مشاوره با رواندرمان مگان از او سر میزند .
تصور اینکه همه این اتفاقات چگونه ممکن است به شیوهای باورپذیر روایت شود مشکل است اما دختری در قطار با ساختار رواییاش توانسته داستان را بهخوبی پیش ببرد و خواننده را با خود به درون داستان بکشد. از زبان راشل و به ترتیب تاریخ وقوع حوادث نویسنده شروع میکند به روایت داستان پر از اندوه مگان که اکنون گمشده و کسی از او خبر ندارد و تیتر اول اخبار شده است، روایت تغییر مسیر میدهد به داستان آنا که نگرانیهایش از جانب زن قبلی همسرش که تعادل روانی ندارد روزبهروز رو به افزایش است .
نوع بیان شخص اول روایتگر داستان دیوانه کننده، دقیق است و صورتی اخبار گونه دارد. «کابوسی که امروز دیدم متفاوت بود. در آنمن کار اشتباهی مرتکب شدم که نمیدانم چهکاری است، تنها چیزی که میدانم این است که نمیتوانم آن را بفهمم، میدانم که اکنون تام از من متنفر شده و دیگر با من صحبت نمیکند و با همه در مورد کارهایی که کردهام صحبت کرده است و حال همه بر ضد من هستند، همکلاسیهایم، دوستانم حتی مادرم. آنها با انزجار به من نگاه میکنند، کسی به من گوش نمیدهد و کسی نیست که اجازه دهد بگویم که تا چه حد متأسفم. حال بسیار بدی دارم، ناامیدم و احساس گناه میکنم، نمیدانم و نمیتوانم فکرش را بکنم که ممکن است مرتکب چه عملی شده باشم .»
خواننده رمان گاهی با توجه به تصورات و افکار خودش، ارتباط عاطفیاش باشخصیتهای داستان را در هم میآمیزد، راشل با رفتارهای غیرمنطقی و آسیبهایی که به زندگیاش وارد کرده است گاهی خواننده را به همدردی با خود وامیدارد و گاهی به خاطر اشتباهاتش بهسختی میشود از او حمایت کرد. آشنایی راشل بازندگی مگان و درنهایت رسیدن به قاتل مگان، از یک پنجره و دیدن زندگی آنان از دور و از داخل قطاری در حال حرکت آغاز میشود، قطاری که هرروز مسیری تکراری را با آن میرفت و برمیگشت .
منبع: سلیس