حتماً این کتاب را پشت ویترین کتابفروشیها دیدهاید: «مردی به نام اُوه». فاطمه زندهبودی در یادداشتی به معرفی این رمان پرفروش پرداخته است. شما را به خواندن آن دعوت میکنیم:
اوه پنجاه و نه ساله است. به گفتهی خودش تاکنون یک زندگی معمولی داشته است. هرروز رأس یک ساعت خاص بیدار میشود و هرشب سر ساعت همیشگی به رختخواب میرود و تنها روزهای تعطیل یک ساعت بیشتر میخوابد. او هرروز سر کار رفته، کارمند منظمی بوده و هرگز تأخیر نکرده و هیچوقت پیش نیامده حتی یکروز مرخصی بگیرد. یک ماشین ساب خریده، ازدواج کرده، خانهای را خریده و همهی قسطهای آن را بهموقع و تمام و کمال پرداخت کرده است. «اوه» به همهچیز وفادار بوده؛ به شغلش، به همسرش سونیا و... . او همیشه از کارخانهی خودروسازی ساب ماشین میخریده و هر سه سال سابش را ارتقاء داده تا زمانی که کارخانهی ساب با اسکانیا ادغام میشود و اوه از آن زمان، یعنی نه سال قبل، سابش را نگه داشته است.
آیا اوه پیرمردی است که به وسواس فکری (OCD ) دچار است؟ او هرصبح طبق یک برنامهی روتین بیدار میشود و به پارکینگ و سطل زبالههای محله سرکشی میکند و تا شب که سیبزمینی پخته و سوسیسش را میخورد، همهچیز مثل روز قبل، مثل روزهای قبل، مثل سال قبل و مثل همهی روزهای زندگی اوه قابل پیشبینی و یکنواخت است. یا شاید هم اوتیسم بسیار خفیف دارد؟ او به کرهی صبحانه اش هم وفادار است، رنگ آبی کتهایش در تمام فصول و گذر سالها ثابت میماند، صحبت کردن با دیگران برایش خوشایند نیست و تقریباً هیچ دوستی ندارد. تنها مکانیک خوبی است و در مدرسه فقط ریاضیاش خوب بوده. ولی هرچه هست، اوه را از زندگی کردن بازنیانداخته. او با تمام این خصوصیات و عادتها به سر کار رفته، ازدواج کرده، توانسته خانهای داشته باشد و حتی حساب پسانداز. اوه از نگاه دیگران مردی منزوی، ترشرو، خسیس، خشک و ... است. با همهی این خصوصیات اما، شما عاشق اوه میشوید. دلتان نمیخواهد رهایش کنید و بعد از پایان رمان قطعاً دلتنگش میشوید. «پروانه» زنی ایرانی است که همراه با همسر و دو دخترش به همسایگی اوه نقل مکان میکند. او کسی است که جهان اوه را رنگآمیزی میکند.
فردریک بکمن در دوم ژوئن 1981 در کشور سوئد متولد شده است. همسر او زنی ایرانی است به نام ندا شفتی. بکمن زن ایرانی را خوب میشناسد. (به اندازهی مردی که سالهاست با او زندگی میکند.). او تصویری قدرتنمد، زنده و جاری از زن ایرانی به ارائه داده است. زنی با چشم و موهای مشکی، احساساتی و برونگرا که پلوهای زعفرانی درست میکند و با وجود میانگین قدی کوتاه، گلیمش را خوب از آب بیرون میکشد.
پروانه و دخترانش وارد جهان اوه میشوند. جهانی که بعد از مرگ سونیا، همسر اوه، خاکستریتر از پیش شده است. این زنها مثل سونیا رابط او با جهان بیرونند و اندکاندک به بهانهی زندگی تبدیل میشوند. آنها همراه با خود به زندگی اوه طعم و رنگ میآورند (درست مثل پلوی زعفرانی که پروانه بعد از اولین دیدار برای اوه میفرستد.) شاید در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که پروانه با آمدنش اوه را از خودکشی نجات میدهد و به زندگی بر میگرداند. ولی حقیقت این است که حضور این دو برای جهان هم ضروری و لازم است. وقتی پروانه پشت چراغ قرمز نمیتواند دوباره ماشین را روشن کند و از همهچیز زندگی دلسرد میشود و زیر گریه میزند، اوه با این جملات او را با زبان خودش ستایش میکند: «حالا خوب گوش کن. تو دو بچه به دنیا آوردی و به زودی سومیش رو هم تف میکنی بیرون. تو از یه کشور بیگانه اومدی اینجا و تو کشورت احتمالاً شاهد شلوغی و جنگ بودی. تو یک زبان جدید یاد گرفتی، دوره دیدی، کار میکنی، ستون خانواده رو که از جمعی بیدستوپا تشکیل شده حفظ میکنی. پس گمون نکنم چیزی توی دنیا باشه که ازش بترسی.»
طنز اروپایی رمان به فضای سرد و سراسر برفی سوئد میماند که مثل جرعهجرعه نوشیدن قهوه، گاهگاه لبخندی به لب خواننده میآورد و در جاهایی این لبخند به خنده تبدیل میشود، نه قهقهه مثل داستانهای دیوید سداریس آمریکایی. این طنز آهسته، ولی پیوسته تزریق میشود. شما یک برنامهی تلویزیونی کمدی تماشا نمیکنید؛ همهچیز بسیار واقعی است، مثل وقایع زندگی که وقتی از بیرون به آن نگاه میکنی خندهدار است، نه زمانی که وسط ماجرایی هستی که دارد اتفاق میافتد.
این کتاب از سال 2012 تا کنون به بیش از سی زبان ترجمه شده است. در سال 2015 درام سوئدی به همین نام از این رمان اقتباس شده که توسط هانس هولم نوشته و کارگردانی شده است.
اما آیا اوه کنترلگر است؟ اوتیسم خفیف دارد؟ وسواس فکری دارد؟ منزوی است؟ غیراجتماعی ست؟ مردمگریز است؟ هرچه هست، همهی اینها چیزهای خوبی هستند، اگر او را ساختهاند!
منبع: شهرستان ادب