نورا، 35 ساله، میخواهد بمیرد!
اخراج شده، برادرش در کنارش نیست، گربهاش مرده، هیچکس به او احتیاجی ندارد، احساس بیفایده بودن میکند و از همه مهمتر عمیقا غمگین است.
اما به جای مرگ خود را در کتابخانهای مییابد که به او فرصت زندگی میدهد. آن هم خیلی بیشتر از یک زندگی!
ستاره راک، قهرمان المپیک یا سوار بر کشتی تحقیقاتی در قطب شمال!
چه خیالی ماندگارتر از این تصور که ممکن است شانس دیگری برای زندگی داشته باشیم؟
اشتباهات گذشته خودمان را جبران کنیم، یا اصلا مسیری تازه پیدا کنیم.
"کتابخانه نیمه شب" نوشته مت هیگ که انتشارات کولهپشتی با ترجمه محمدصالح نورانیزاده به تازگی آن را منتشر کرده، یک رمان ساده است که تلاش میکند تمرینی باشد برای مقابله با افسردگی و اضطراب.
بهترین و بدترین چیزی که میتواند در زندگی شما اتفاق بیفتد چیست؟
چه چیزی را میتوانید تغییر دهید و چه چیزی را نمیتوانید تغییر دهید؟
سوالاتی به ظاهر ساده اما در واقع دشوار و عمیق.
کتابخانه نیمه شب مکانی است که نورا میتواند در آن برای یک ساعت، یک روز یا یک ماه زندگیهای جدیدی را تجربه کند، با این هدف که حسرتهای گذشته را پاک کند و زندگی دلخواهش را پیدا کند.
نویسنده تلاش میکند راهی برای رسیدن از پشیمانی به پذیرش را به مخاطب نشان دهد.
نورا رفتاری بعضا کودکانه دارد که با سن شخصیت داستان خیلی هماهنگ نیست، در کل کتاب از منظر شخصیتپردازی دچار ضعف است.
کتاب در بخشهایی کلیشهای و به نظر دچار سادهانگاری است و با توجه به این که درباره سلامت روان صحبت میکند، این سادهانگاری شاید کمی خطرناک هم باشد.
شاید اگر به دنبال مفاهیم عمیق روانشناسی هستید این کتاب انتخاب خوبی برای شما نباشد، اما میتواند سرگرمکننده و حاوی نکات جالبی برای خواننده باشد.