سارا رضایی فرد

10 نفر این منتقد را دنبال کرده اند

نقد کتاب : اتحادیه‌ی ابلهان

کتاب، داستان زندگی پسری بسیار چاق و تنبل با کلاه سبزرنگ و چشمانی زرد و آبی، به اسم ایگنیشس جی.رایلی است که همراه با مادر خود در نیواورلینز زندگی می­ کند. ایگنیشس فوق لیسانس فلسفه قرون وسطی و روحیه‌ای آرمانگرایانه دارد، گویی او اصلا به این زمانه تعلق نداشته و تمام زندگی­اش فلسفه بافی است و انزجار از جامعه آمریکا. او بسیار منفعل است و کاری به جز خوردن و خوابیدن و نوشتن اراجیفی که تصور می­ کند دنیا را تغییر می­ دهد، ندارد.
پسرکی چاق و عجیب که از همان ابتدای داستان متوجه عجیب بودن رفتارش می­ شوید و احتمالا بسیار از دستش حرص می­ خورید اما هرچه جلوتر می­ رود با خلقیات و روحیات او بیشتر آشنا می­ شوید و حتی شاید در پایان عاشق او شدید!
شاید در این میان سخن پیمان خاکسار مترجم این اثر در بیان شخصیت ایگنیشس خالی از لطف نباشد: «در تمام مدتی که مشغول ترجمه این کتاب بودم با ایگنیشس زندگی کردم. به کارهایش خندیدم، نگرانش شدم، از او متنفر شدم و بالاخره نتیجه این تجربه غریب این شد که او را چون برادرم دوست بدارم.»
ایگنیشس خردمندی منحصر به فرد دارد که باعث می ­شود نتواند با واقعیت­ های جامعه کنار بیاید، او از جامعه کنونی متنفر است اما اصرار و تمایل مادرش برای کار کردن او را وادار می­ کند از خلوت خود بیرون بیاید و با جامعه رو به­ رو شود که این خود دردسرهایی برای او و هم برای دیگران دارد. به عنوان مثال در هنگام کار در شلوار لوی، کارگران سیاه­پوست آن­جا برای تظاهرات و شورش تشویق می­ کند چراکه معتقد است ستیزه خویی و استبداد شرط دوام آوردن است و دنیا فقط حرف زور را می­ فهمد، ولی این کار تنها به مضحکه­ ای غریب ختم می­ شود و به اخراجش می­ انجامد. یا کار با گاری سوسیس­ فروشی و ستیز با مردم که در نهایت موجب طرد شدن او توسط مادر و اطرافیانش می­ شود.
داستان کتاب از زبان ایگنیشس بیان می ­شود که با مادر خود به کافه ­ها و خیابان­ های شهر سر می ­زنند و حوادثی می­ آفرینند و با شخصیت­ های متفاوت ارتباط برقرار می ­کنند. شخصیت هایی که دیدارشان موقتی نیست و در جای­جای کتاب حضور دارند و بر ادعای ایگنیشس که جهان امروز را سیرک متحکری می­ بیند، صحّه می­ گذارند.
سرهنگ مانکوزو یک مأمور مخفی دست و پا چلفتی که برای تنبیه به مستراح ایستگاه اتوبوس تبعید شده، سانتا دوست خانم رایلی، پیرمرد عاشق‌پیشه‌ای که فکر می‌کند همه پلیس‌ها کمونیستند، رئیس بی‌انگیزه کارخانه در حال ورشکستگی تولید شلوار، زنی که به سبک بیمارگونه و مسخره‌ای نظریات نوین روان‌شناسی را بلغور می‌کند، این‌ها و شخصیت‌های دیگری از این قبیل، در ماجراهایی موازی قرار می‌گیرند و در نهایت مانند تکه‌هایی از یک پازل به هم می‌پیوندند تا اتحادیه‌ای از ابلهان را در جامعه‌ای که نمونه عصر حاضر است، تشکیل دهند.
در این مسیر تنها کسی که به یاری ایگنیشس می­ شتابد میرنا دوست و هم­کلاسی­ دانشگاهش است که تا حدودی با او ه هم ­عقیده است و نامه­ نگاری آن دو در خلال داستان از جذابیت ویژه­ای برخوردار است. در انتها نیز این دختر در پی نجات ایگنیشس برمی­ آید.
شاید بتوان محبوبیت کتاب را با کتاب ناطور دشت مقایسه کرد، ایگنیشس یک دن­کیشوت امروزی است. می­ توان گفت اتحادیه ابلهان یکی از کمدی­ترین آثار نگاشته شده در قرن اخیر است که واقعیت­ های زندگی را به سخره می­ گیرد و یک کمدی درجه یک و از کتاب­ های برتر ادبی آمریکا شناخته می ­شود.
در پایان این نقد می توان به سخن رولینگ استون در معرفی این کتاب اشاره کرد:
«اتحادیه ابلهان در همه­ جا نقد شده و تمام منتقدین هم عاشقش شده ­اند. استثنائا این بار حق دارند.»

منبع: لیزنا

اتحادیه‌ی ابلهان
داستان انتشار اتحاديه‌ي ابلهان نوشته‌ي جان‌کندي تول داستان غريبي‌است. جان‌کندي کتاب را در سي‌سالگي نوشت و بعد از اين‌که هيچ ناشري زير بار چاپ آن نرفت به زندگي خود پايان داد. مادرش يازده سال تلاش کرد تا بالاخره دانشگاه لوييزيانا راضي به انتشار کتاب شد. کتاب به محض انتشار غوغا به پا کرد و همان سال ــ 1981 ــ جايزه‌ي پوليتزر را ربود و پس از آن تبديل به يک کالت شد. شايد بتوان محبوبيت کتاب را با ناطور دشت سلينجر مقايسه کرد. ايگنيشس جي رايلي قهرمان کتاب يک دن کيشوت امروزي است که وادار مي‌شود از خلوت خود بيرون بيايد و با جامعه‌اي که از آن متنفر است روبه‌رو شود و به شيوه‌ي ديوانه‌وار خود با آن بستيزد. بسياري از منتقدان، اتحاديه‌ي ابلهان را بزرگ‌ترين رمان کمدي قرن مي‌دانند. «تو اصلاً تو خيابون سن ژوزف چي‌کار داشتي؟ اون‌جا که فقط انباره و اسکله. اصلاً آدم از اون‌جا رد نمي‌شه. اون‌جا اصلاً جزء مسيراي ما نيست.» «راستش اين رو نمي‌دونستم. از سر ناتواني اون‌جا توقف کردم تا خستگي درکنم. گاه‌گداري هم رهگذري عبور مي‌کرد که متأسفانه ميلي به هات‌داگ نداشت.» «پس اون‌جا بودي. واسه همينه که هيچي نمي‌فروشي. شک ندارم که داشتي با اون گربه‌ي لعنتي بازي مي‌کردي.» «حالا که اشاره کرديد ياد يک و يا شايد دو حيوان اهلي افتادم که اون حوالي پرسه مي‌زدن.» «پس داشتي با گربه‌هه بازي مي‌کردي.» «نه. من با گربه بازي نمي‌کردم. من فقط گربه رو برداشتم تا کمي نازونوازشش کنم. گربه‌ي گل‌باقالي بسيار ملوسي بود. بهش يک هات‌داگ تعارف کردم ولي از خوردنش امتناع کرد. حيواني بود باسليقه و نجيب.» ـ از متن کتاب ـ

برو به صفحه کتاب
بازدید این مطلب : 471
تاریخ انتشار : 1399/01/14

عبارت امنیتی