رمانِ ضدجنگِ کمدی، یک تقریبا اتوبیوگرافیِ تخیلی!
به نظرم این تعریف یک خطی، معرفی مناسبی برای کتاب سلاخخانه شماره 5 نوشته کرت وانهگات جونیور است.
وانهگات بعد از فارغالتحصیلی در رشته زیستشیمی در ارتش ثبت نام کرد و در ماه مارس ۱۹۴۳ به خدمت نظام رفت. در دسامبر ۱۹۴۴ در جبهه جنگ اسیر نازیها شد و در انباری زیرزمینی که محل نگهداری لاشههای گوشت بود زندانی گردید. در همان هنگام متفقین درسدن را بمباران کردند که در این بمباران حدود ۱۳۴ هزار نفر جان خود را از دست دادند. بعد از این حمله وحشتناک، زندانیانی که جان سالم به در برده بودند مامور شدند تا اجساد کشتهشدگان را از زیر آوارها بیرون بکشند. وانهگات یکی از همان افراد بود.
مثل بقیه آثار وانهگات، شخص نویسنده در این کتاب هم حضور دارد و مشاهدات و تجربیات خود را به عنوان سرباز جنگ جهانی دوم در قالب این رمان بیان میکند.
داستان در مورد یک سرباز جوان آمریکایی است که از بمباران گسترده شهر درسدن در خلال جنگ جهانی دوم، جان سالم به در میبرد.
ترکیب واقعیت و خیال با درونمایه کمدی در این کتاب، آن هم از زبان نویسندهای که شاهد این فجایع انسانی بوده عجیب به نظر میرسد. علیالقاعده با کتابی مواجه هستیم بسیار غمانگیز و خندهدار!
کتاب خیلی ساده روایت شده و حاوی عبارات سخت و پیچیده نیست.
"ابداً خوش ندارم برایتان تعریف کنم این کتاب آشغال چقدر برایم خرج برداشته، چقدر برایم دردسر درست کرده است و چقدر وقت روی آن گذاشتم. ۲۳ سال قبل که بعد از جنگ جهانی دوم به آمریکا برگشتم، خیال میکردم نوشتن درباره ویرانی درسدن کار آسان است. پیش خودم فکر میکردم همین که گزارشی از مشاهداتم بدهم، کافی است. و چون مطلب مهم بود، فکر هم میکردم شاهکار از آب دربیاید و یا حداقل پول و پله حسابی به هم بزنم.
اما در آن موقع نتوانستنم مطلب زیادی سرهم کنم، یا لااقل مطالب من برای نوشتن یک کتاب کافی نبود. ناگفته نماند، الان هم که خودم یک پا گندهدماغ شدهام، با یک دنیا خاطره و یک عالمه سیگار پالمال و چند بچه بزرگ، هنوز هم مطلب زیادی ندارم."
کتاب بر تجربیات بیلی(همان سرباز آمریکایی) در طول جنگ و تمام خشونتها و بیرحمیهایی که دیده، استوار است. تاثیر عمیقی که جنگ و فجایع آن بر روی وانهگات گذاشته در جایجای کتاب به وضوح قابل مشاهده است. در بخش اول کتاب، گویی از خواننده عذرخواهی میکند و کتاب را کتاب موفقی نمیداند!
در بخش شگفتانگیزی از کتاب، علت را اینطور توضیح میدهد:
"در انجیل به دنبال داستانهایی که از نابودیهای بزرگ سخن میگوید، گشتم. خواندم: و چون آفتاب بر زمین طلوع کرد لوط به صوغر داخل شد. آنگاه خداوند بر سدوم و عموره گوگرد و آتش از حضور خداوند از آسمان بارانید. و آن شهرها و تمامی وادی و جمیع سکنه شهرها و نباتات زمین را واژگون ساخت.
بله، رسم روزگار چنین است.
همه میدانند سکنه این دو شهر، مردمان آلودهای بودند. بیوجود آنها جهان جای بهتری شد. و البته لوط به زنش گفته بود پشت سر خود را نگاه نکند تا چشمش به جایی که زمانی خانه و کاشانه آن همه مردم بود نیفتد. اما زن لوط برعکس پشت سر خود را نگاه کرد و من بهخاطر همینکار، دوستش دارم. زیرا عمل او انسانی بود. و به ستونی از نمک تبدیل شد.
بله، رسم روزگار چنین است.
قرار نیست انسان پشت سر خود را نگاه کند. من هم صد البته دیگر این کار را نمیکنم.
کتابی که میخواستم درباره جنگ بنویسم تمام شد. کتاب موفقی از کار درنیامد. جز این هم انتظار نمیرفت. آخر، این کتاب را یک ستون نمک نوشته است..."
وانهگات معتقد بود برای نوشتن این کتاب به پشت سر نگاه کرده و این کار او را تا مرز نابودی پیش برده است.
" این کتاب خیلی کوتاه و قرهقاطی و شلوغ و پلوغ است، علتش هم این است که انسان نمیتواند درباره قتل عام، حرفهای زیرکانه و قشنگ بزند، بعد از قتل عام قاعدتاً همه مردهاند و طبعا نه صدایی است کسی در میآید و نه کسی دیگر چیزی میخواهد. بعد از قتل عام انسان انتظار دارد آرامش برقرار شود و همین هم هست، البته به جز پرندهها.
و پرنده ها چه میگویند؟ مگر درباره قتل عام حرف هم میشود زد؟ شاید فقط بشود گفت: جیک جیک جیک"
نگاه نویسنده به بُعد چهارم، یعنی زمان، جالب توجه است.
بیلی قابلیت سفر در زمان را پیدا میکند. او را با یک بشقاب پرنده به سیاره ترالفامادور بردهاند. سیارهای با ساکنان 60 سانتیمتری سبزرنگ که شبیه لولهبازکن هستند. ترالفامادوریها قادر به دیدن محیط خود در چهار بُعد هستند و معتقدند تمام لحظات گذشته، حال و آینده همیشه وجود داشته و وجود خواهد داشت.یعنی وقتی کسی میمیرد، تنها به ظاهر مرده و آن مرگ در آن لحظه خاص از زمان ناگوار به نظر میرسد در صورتی که همین شخص در بسیاری از لحظات دیگر و در زمان دیگر زنده است و خوشحال، بنابراین عزاداری برای او احمقانه خواهد بود. پس با این دیدگاه، واکنش او به تمام اتفاقات ناخوشایندی که واقع میشود، گفتن این جمله است: بله! رسم روزگار چنین است.
این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۸۳ توسط علی اصغر بهرامی به فارسی ترجمه و توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شد.