نیمه شب در کتابفروشی افکار نورانی
کتاب نیمه شب در کتاب فروشی افکار نورانی : شب از نیمه گذشته بود و کتاب فروشی را داشتند می بستند. آخرین مشتری ها حساب می کردند و می رفتند. لیدیا پای صندوق تنها بود و مشغول اسکن کردن بارکدهای یک دسته کتاب جلد نرم اموزش بچه داری که دختر نوجوانی می خواست بخرد. دحترک آبله رو بود و لب هایش پوسته شده بودند. پول نقد داد و لیدیا لبخند زد، ولی چیزی نگفت. نپرسید آن دیر وقت شب جمعه یک دختر تنها در کتاب فروشی چه می کند.