دختری که رهایش کردی

همان‌طور آن‌جا ایستادم و به او خیره شدم. به‌یاد دارم که آن دختر چه احساسی داشت؛ دختری که نه گرسنگی را می‌شناخت و نه ترس را؛ دختری که فقط به لحظۀ تنها شدن با ادوارد می‌اندیشید. او به یادم آورد که دنیا می‌توانست جای زیبایی باشد و زمانی در آن، هنر، عشق و لذت هم وجود داشت. او را در صورت خودم می‌دیدم؛ بعد یک‌دفعه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده بود. او قدرتم را به من یادآوری کرده بود و این‌که هنوز می‌توانستم با تکیه بر توانم بجنگم. ادوارد، قسم می‌خورم که اگر برگردی، من دوباره همان دختری می‌شوم که چهره‌اش را کشیده بودی.
6 /10
6

دختری که رهایش کردی

همان‌طور آن‌جا ایستادم و به او خیره شدم. به‌یاد دارم که آن دختر چه احساسی داشت؛ دختری که نه گرسنگی را می‌شناخت و نه ترس را؛ دختری که فقط به لحظۀ تنها شدن با ادوارد می‌اندیشید. او به یادم آورد که دنیا می‌توانست جای زیبایی باشد و زمانی در آن، هنر، عشق و لذت هم وجود داشت. او را در صورت خودم می‌دیدم؛ بعد یک‌دفعه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده بود. او قدرتم را به من یادآوری کرده بود و این‌که هنوز می‌توانستم با تکیه بر توانم بجنگم. ادوارد، قسم می‌خورم که اگر برگردی، من دوباره همان دختری می‌شوم که چهره‌اش را کشیده بودی.

جوجو مویز



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی