یک مناظره ی سیاسی کهن
صدايی زنانه گفت: «مادرم میگفت با اين هوا كه در سر داری عاقبت به همسری شاه میروی و من خواستم كه از زوجات شاه باشم.» اولين كلمه را كه گفت لرزهای كوتاه، آميخته با لذتی ناشناخته، به جانم انداخت. صاحب صدا فقط میتوانست همان زنی باشد كه آن شب مسخمان كرده بود. جملهاش را كه تمام كرد چادر سياهی ديدم كه چرخزنان در روشنايی چراغ ديواری قرار گرفت. چند دور گرد مجسمهی ناصرالدينشاه گشت تا عاقبت نشست و دستها را روی رانهای مجسمه گذاشت. بعد ادامه داد: «از شمارگان صيغههای محتره بودن چنگی به دل نمیزد. نيت كرده بودم از زنان عقدی همايونی باشم.» سرش را بالا آورد تا به صورت مجسمه نگاه كند كه گوشوارههای بلندش پايين افتاد. شكل قطرههای اشك بود. گفت: «میخواستم تا آنجا طرف ميل شاه باشم كه نقدينه و جواهرآلات و حتی خوراك شاه به دست من باشد.» بعد از پای مجسمه بلند شد و دوباره شروع به چرخيدن كرد؛