موزه اشیای آشغالی

به انگشت‌هایم که نگاه می‌کنم دوباره یاد بابا می‌افتم. چند وقتی بود با خودم قرار گذاشته بودم که اصلا نگاهشان نکنم ولی مگر می‌شود کسی دست خودش را نبیند. آن هم وقتی این‌طور روی لیوان چای می‌لرزد. انگشت‌های درشت و زمختی که زنانه نیستند و با ناخن‌های از ته گرفته، آن‌قدر که سرشان به خون افتاده، همیشه جلوی چشم هستند. چه با گوشی موبایل ور بروم، چه روی کنترل تلویزیون. حتی از زیر کف‌های مایع ظرفشویی هم بیرون می‌زنند. همیشه می‌خواستم دستم شبیه دست بابا باشد. همان که از بین خاک‌ها و آجرهای خردشده پیدایش کردم. سفید و بی‌خون. انگار که قبلا از خون تمیزش کرده باشند، فقط خاکی بود. ولی داد می‌زد که پنجه‌ی باباست، حتی اگر یک کوچه آن طرف‌تر از مغازه‌اش افتاده باشد.
5 /10
5

موزه اشیای آشغالی

به انگشت‌هایم که نگاه می‌کنم دوباره یاد بابا می‌افتم. چند وقتی بود با خودم قرار گذاشته بودم که اصلا نگاهشان نکنم ولی مگر می‌شود کسی دست خودش را نبیند. آن هم وقتی این‌طور روی لیوان چای می‌لرزد. انگشت‌های درشت و زمختی که زنانه نیستند و با ناخن‌های از ته گرفته، آن‌قدر که سرشان به خون افتاده، همیشه جلوی چشم هستند. چه با گوشی موبایل ور بروم، چه روی کنترل تلویزیون. حتی از زیر کف‌های مایع ظرفشویی هم بیرون می‌زنند. همیشه می‌خواستم دستم شبیه دست بابا باشد. همان که از بین خاک‌ها و آجرهای خردشده پیدایش کردم. سفید و بی‌خون. انگار که قبلا از خون تمیزش کرده باشند، فقط خاکی بود. ولی داد می‌زد که پنجه‌ی باباست، حتی اگر یک کوچه آن طرف‌تر از مغازه‌اش افتاده باشد.

تکتم توسلی



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی