پاره های پاریسی پوره ی پنیری و پروست
حتی روزهایی که خیلی کمتر از بیست سال داشتیم در جستوجوی هنر، حقیقت و عشق قدمها زدیم... پابهپا، دست در دست، میان خیابانها، کتابها، نقاشیها و حرفهای رنگارنگ دربارهی اسپینوزا، ویتمن یا هگل... از سلسبیل تا چهارراه ولیعصر، تا پارک ساعی، تا تجریش... ؛ من میگویم بصیرت ویتمن دیدن راههای بیشمار جهان است. راههایی که تنها از دل راههای دیگر سر بر میآورند. جادهایی بیمقصد، دور و دورتر از جادهی همگان... تو میگویی اگر هگل را نخوانی میان جزئیات بیهودهی همیشه سردرگم میشوی، بی هیچ درکی از کلیت تاریخ... و او میگوید، زندگی راز است، انتخاب توست که رازهای کهنه را برگزینی یا رازهای نو را. بصیرت کهنه را یا بصیرت نو را... ؛ صدای قدمها، آتش سیگارها، موسیقی حرفها، خندهها، فریادها و اشکها... و بیست سالگی همچنان بیست ساله است... من بیست سالهام، فرقی نمیکند تهران باشد، قزوین یا پاریس... همچنان بیست ساله و آوارهی کتابها، عشقها... عشقها، کتابها و باز هم کتابها و عشقها... و سیگارها البته... ؛