دخترک خیال باف | دری وروجک (۲)
"من ته تغاری خونهمونم، همه صدام میکنن وروجک ولی اسمم دُریِ، برادر و خواهرم میگن من یه نینی کوچولوی مزاحمم … هرموقع میرم باهاشون بازی کنم، اونا میگن: تو رو خدا ولمون کن…خب آخه کلی سوال تو ذهنمههمش میخوام در مورد هرچیزی که به فکرم میرسه بپرسمو بپرسم… اما لوک و ویولت به من اهمیت نمیدن و آرزو میکنن که تعطیلات تابستان تموم بشه تا از دست من خلاص بشن اصلا منظور ویولت رو نمیفهمم وقتی میگه “تو چرا با خودت حرف می زنی!! “من با دوست م “مری”حرف میزنمولی اونا نمی بیننش … شبا وقتی می ریم بخوابیم، همه ی سوال هایی که تو ذهنم دارم رو ازش می پرسم… اوه یادم رفت بگم که مری شبا زیر تخت من می خوابه مری فکر میکنه من فوق العادهام ، اون همیشه دوست داره با من بازی کنه تازه اون فکر میکنه من بهترین دوستشم یک شب احساس کردم که ویولت و لوک خیلی با من مهربون شدن، اونا بهم گفتن که میخواهند در مورد چیز مهمی باهام صحبت کنند! چی می خوان بگن؟ خیلی هیجان زده شدم، همونطوری که با عجله پله ها رو دو تا یکی بالا می روم هزارتا سوال میاد تو سرم …"