من مرده بودم که هانیه عاشقم شد
همین نگرش باعث شد آقای خ چنان به کارش عشق بورزد که تعجب و حتی حسرت اطرافیانش را برانگیزد. کمتر کسی مانند آقای خ در جهان یافت میشود که تا این اندازه به هماهنگی و یکسانی با شغلش دست یافته باشد. آقای خ واژهها را میبلعید، هضمشان میکرد و بالا میآورد. چنان به کنه واژه دست مییافت که گویی خودش آن واژه بود. و با چنان وسواس و دقتی این آگاهیاش را اعمال میکرد که امکان نداشت نکتهای از زیر چشمش در برود یا مغفول بماند.