آشغالدونی

کوچه تمام شده بود و ما رسیده بودیم به خیابانی که تاریکی دمدمه‏‌های غروب، درخت‏ها و گوشه و کنارهای خالی را پر می‏‌کرد. رفت و آمد مردم و ماشین‏‌ها شلوغی زیادی راه انداخته بود، بابام خودشو به من رسوند و بازومو گرفت و گفت: «برگرد بریم!» و من گفتم: «من که دیگه برنمی‏‌گردم.» بابام با التماس گفت: «تو چه‏‌ات شده؟ چرا حرف منو گوش نمی‌کنی؟» و من چشمم افتاد به مرد قدبلندی که پشت به ما، کنار جدول خیابان تکیه داده بود به یه درخت و پاهاشو از هم جدا گذاشته بود و دست‏هایش را به پشت زده بود و تسمه‏ای را به جای تسبیح لای انگشت‏هاش می‌چرخاند. به بابام گفتم: «اوناهاش.» بابام پرسید: «کیه؟» گفتم: «برو بهش بگو، شاید یه چیزی بهت بده...» این کتاب، ماجرای پسر نوجوان و پدری بی‌خانمان است که در پی حادثه‌ای در نزدیکی بیمارستانی زندگی کرده و به تدریج وارد آن محیط می‌شوند. اتفاق‌هایی که در آنجا رخ می‌دهد و حوادثی که در پی آن است بقیه ماجرا را تشکیل می‌دهد.
7 /10
7

آشغالدونی

کوچه تمام شده بود و ما رسیده بودیم به خیابانی که تاریکی دمدمه‏‌های غروب، درخت‏ها و گوشه و کنارهای خالی را پر می‏‌کرد. رفت و آمد مردم و ماشین‏‌ها شلوغی زیادی راه انداخته بود، بابام خودشو به من رسوند و بازومو گرفت و گفت: «برگرد بریم!» و من گفتم: «من که دیگه برنمی‏‌گردم.» بابام با التماس گفت: «تو چه‏‌ات شده؟ چرا حرف منو گوش نمی‌کنی؟» و من چشمم افتاد به مرد قدبلندی که پشت به ما، کنار جدول خیابان تکیه داده بود به یه درخت و پاهاشو از هم جدا گذاشته بود و دست‏هایش را به پشت زده بود و تسمه‏ای را به جای تسبیح لای انگشت‏هاش می‌چرخاند. به بابام گفتم: «اوناهاش.» بابام پرسید: «کیه؟» گفتم: «برو بهش بگو، شاید یه چیزی بهت بده...» این کتاب، ماجرای پسر نوجوان و پدری بی‌خانمان است که در پی حادثه‌ای در نزدیکی بیمارستانی زندگی کرده و به تدریج وارد آن محیط می‌شوند. اتفاق‌هایی که در آنجا رخ می‌دهد و حوادثی که در پی آن است بقیه ماجرا را تشکیل می‌دهد.

غلامحسین ساعدی



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی