تابستان دلپذیر
ویبکه دانشجویی است که دلش میخواهد بعد از زمستانی طولانی و خستهکننده از شهر بیرون برود. او در رابطه عشقیاش شکست خورده و به همین دلیل امتحانش را خراب کرده است. از طرف دیگر برای تعطیلاتش هم پولی ندارد و تازه بهترین دوستش هم چند روزی بهتنهایی به تعطیلات رفته است. . ویبکه جایگزین معجزهآسایی پیدا میکند: او تصمیم میگیرد به ملاقات خاله لاریسا به موریتس برود. لاریسا زندی هنرمند است و افتخار میکند که با تلاش در مزرعه تمشک برای خودش زندگیای تازه دست و پا کرده است. این دو زن در عین اینکه کاملا با هم فرق دارند، از جهاتی شبیه هم هستند. . در طول تابستان در منطقه دریاچهای مکلنبورگ، لاتریسا با میشاییل نقاش آشنا میشود. آرزوی بزرگ این زن تنهای مستقل برآورده میشود؛ اما هنوز شک دارد که میتواند به او اعتماد کند یا نه. حرف زدن با ویبکه هم برایش خوب است، هم برایش خوب نیست؛ ویبکه به لاریسا قوت قلب میدهد؛ اما لاریسا خیلی وقت است که اعتماد به خانوادهاش را از دست داده است.