بصر (شرایط 1)
نزديكبينی نقص او بود، سنگينی تحملناپذيری بر دوشش، حجاب ادراكناپذير مادرزادش. شگفتآور مینمود: میديد كه نمیتواند ببيند اما قادر نبود به روشنی ببيند. هر روز حاشا میكرد، چه كسی میدانست سرچشمهی اين حاشا كردنها كجاست: اصلا چه كسی بود كه انكار میكرد، او يا جهان پيرامون؟ گويی از آن تبار غريب و گمنامی بود كه در پيش شمايل سهمگين جهان، به مغاك سرگردانی در میغلتند و يكسره به اقرارند: نمیتوانم نام خيابانها را رويت كنم، نمیتوانم چهرهها را بازشناسم، نمیتوانم در را ببينم، يا آنچه را به جانبم میآيد، من آن كسم كه نمیبيند هر چه ديدنی است. چشم داشت اما كور بود.