حکایت حال گفتگو با احمد محمود

با خواندن کتاب همسایه‌ها احمد محمود را شناختم. نثر محکم و روان، تبحر در آفرینش فضا و شخصیت‌های داستان، فارسی راحت و بی‌پیرایه و درستش، مرا جزو خواننده‌های همیشگی کتاب‌هایش کرد. با خواندن مدار صفر درجه مایل شدم تا درباره قصه‌های خودش، ‌قصه‌های دیگران، و در کل درباره ادبیات و وضع مملکتمان با او گفتگو کنم. درخواستم را به او گفتم و او رد کرد. گفت تا به حال با کسی گفتگو و مصاحبه نکرده و آمادگی ندارد. اصراری نکردم، چون لحن جواب – مثل نوشته‌هایش – آن چنان صریح و قاطع بود که می‌دانستم اصرار فایده‌ای ندارد. فقط گفتم راجع به پیشنهاد من فکر کنید، عجله‌ای ندارم، و تأکید کردم تا هر وقت که بخواهید منتظر می‌مانم. (اما هم عجله داشتم و هم تحمل انتظارم برایم سخت بود!) کتاب سه جلدی خوانده بودم و تمام صحنه‌هایش در جانم بود و گرم موضوع بودم. ... سه ماه بعد (وقتی دیگر دست از این خیال شسته بودم)، این خبر خوش به من داده شد که فکر‌هایم را کردم، برای گفت‌و‌گو آماده‌ام. کتاب‌ها، یادداشت‌ها، ضبط صوت و نوار‌ها را برداشتم و به دیدار احمد محمود رفتم. قرار بر این شد که هفته‌ای یک روز مشخص و هر بار سه، چهار ساعت با هم حرف بزنیم. پیشنهاد کردم نه روال معمول گفت‌و‌گوهای متداول را خاصی محبوس کنیم، از هر چه که دوست داریم حرف بزنیم، بدون ملاحظه و بدون احتیاط. بعد من حرف‌ها را از ضبط صوت بر کاغذ بیاورم، جلسه بعد به او بدهم، تا خوانده، تصحیح و پیراسته شوند، و بعد دوباره آن‌ها را پاکنویس کنم. یکی دو جلسه اول احساس می‌کردم احمد محدود در محذور است، نمی‌دانست عاقبت کار چه خواهد شد، نگران بود. اما از جلسه سوم یا چهارم، ورق برگشت. حرف‌ها را خوانده و راضی بود، ‌پس ادامه گفت‌و‌گو راحت‌تر و صمیمانه‌تر دنبال شد. چهارده جلسه حرف زدیم و بعد دیدم می‌شود از آن حرف‌ها، ‌یک کتاب کوچک و بی‌ادعا و راحت ساخت. کتابی که بتواند نظریات این نویسنده بزرگ را در مورد ادبیات و نویسندگان معاصر برایمان روشن کند. و همین شد. در پایان از احمد محمود متشکرم که با پیشنهاد من موافقت کرد و به من وقت گفت‌و‌گو داد، مرا در بسیاری از مراحل گفت‌و‌گو راهنمایی کرد، ‌نوشته ها را بارها و بارها خواند و پیراست، اغلب پیشنهاداتم را با حسن نیست پذیرفت و دستم را برای تغییر و تبدیل باز‌گذاشت. هر چند این کتاب چاپ شد و کار ما هم تمام شد، اما باید اعتراف کنم که دلم برای آن چهار‌شنبه‌هایی تنگ می‌شود که با بغلی کتاب و کاغذ و نوار و با شوق بسیار به آن خانه ساده و کوچک وارد می‌شدم، حرف‌های خوب می‌شنیدم، جوشانده‌ی گل گاو‌زبان خانم محمود را می‌نوشیدم و با دل‌خوش و پر‌شور، خانه را تا چهارشنبه دیگر ترک می کردم.
4 /10
4
موضوع کتاب


حکایت حال گفتگو با احمد محمود

با خواندن کتاب همسایه‌ها احمد محمود را شناختم. نثر محکم و روان، تبحر در آفرینش فضا و شخصیت‌های داستان، فارسی راحت و بی‌پیرایه و درستش، مرا جزو خواننده‌های همیشگی کتاب‌هایش کرد. با خواندن مدار صفر درجه مایل شدم تا درباره قصه‌های خودش، ‌قصه‌های دیگران، و در کل درباره ادبیات و وضع مملکتمان با او گفتگو کنم. درخواستم را به او گفتم و او رد کرد. گفت تا به حال با کسی گفتگو و مصاحبه نکرده و آمادگی ندارد. اصراری نکردم، چون لحن جواب – مثل نوشته‌هایش – آن چنان صریح و قاطع بود که می‌دانستم اصرار فایده‌ای ندارد. فقط گفتم راجع به پیشنهاد من فکر کنید، عجله‌ای ندارم، و تأکید کردم تا هر وقت که بخواهید منتظر می‌مانم. (اما هم عجله داشتم و هم تحمل انتظارم برایم سخت بود!) کتاب سه جلدی خوانده بودم و تمام صحنه‌هایش در جانم بود و گرم موضوع بودم. ... سه ماه بعد (وقتی دیگر دست از این خیال شسته بودم)، این خبر خوش به من داده شد که فکر‌هایم را کردم، برای گفت‌و‌گو آماده‌ام. کتاب‌ها، یادداشت‌ها، ضبط صوت و نوار‌ها را برداشتم و به دیدار احمد محمود رفتم. قرار بر این شد که هفته‌ای یک روز مشخص و هر بار سه، چهار ساعت با هم حرف بزنیم. پیشنهاد کردم نه روال معمول گفت‌و‌گوهای متداول را خاصی محبوس کنیم، از هر چه که دوست داریم حرف بزنیم، بدون ملاحظه و بدون احتیاط. بعد من حرف‌ها را از ضبط صوت بر کاغذ بیاورم، جلسه بعد به او بدهم، تا خوانده، تصحیح و پیراسته شوند، و بعد دوباره آن‌ها را پاکنویس کنم. یکی دو جلسه اول احساس می‌کردم احمد محدود در محذور است، نمی‌دانست عاقبت کار چه خواهد شد، نگران بود. اما از جلسه سوم یا چهارم، ورق برگشت. حرف‌ها را خوانده و راضی بود، ‌پس ادامه گفت‌و‌گو راحت‌تر و صمیمانه‌تر دنبال شد. چهارده جلسه حرف زدیم و بعد دیدم می‌شود از آن حرف‌ها، ‌یک کتاب کوچک و بی‌ادعا و راحت ساخت. کتابی که بتواند نظریات این نویسنده بزرگ را در مورد ادبیات و نویسندگان معاصر برایمان روشن کند. و همین شد. در پایان از احمد محمود متشکرم که با پیشنهاد من موافقت کرد و به من وقت گفت‌و‌گو داد، مرا در بسیاری از مراحل گفت‌و‌گو راهنمایی کرد، ‌نوشته ها را بارها و بارها خواند و پیراست، اغلب پیشنهاداتم را با حسن نیست پذیرفت و دستم را برای تغییر و تبدیل باز‌گذاشت. هر چند این کتاب چاپ شد و کار ما هم تمام شد، اما باید اعتراف کنم که دلم برای آن چهار‌شنبه‌هایی تنگ می‌شود که با بغلی کتاب و کاغذ و نوار و با شوق بسیار به آن خانه ساده و کوچک وارد می‌شدم، حرف‌های خوب می‌شنیدم، جوشانده‌ی گل گاو‌زبان خانم محمود را می‌نوشیدم و با دل‌خوش و پر‌شور، خانه را تا چهارشنبه دیگر ترک می کردم.

لیلی گلستان



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی