شش سال
از زمانی که جیک فیشر، ازدواج عشق زندگی اش، ناتالی، را با مردی دیگری مشاهده کرد، شش سال می گذرد. جیک در این شش سال، با پرت کردن حواس خود با کار تدریس در دانشگاه، غم و اندوه قلب شکسته اش را از دیگران پنهان کرد و از فکر و خیال زندگی ناتالی با همسر جدیدش، تاد، عذاب های زیادی کشید. اما شش سال، اصلاً برای فرو نشاندن احساسات فروزان جیک کافی نبوده است. زمانی که جیک با آگهی ترحیم تاد رو به رو می شود، نمی تواند جلوی خودش را بگیرد و به مراسم خاک سپاری او می رود. او در آن جا نیم نگاهی به همسر تاد می اندازد اما آن زن، ناتالی نیست. همزمان با جست و جوی جیک برای فهمیدن حقیقت، خاطرات کاملاً واضح او از ناتالی، شروع به تغییر می کنند. دوستان مشترک آن ها نیز در دسترس نیستند یا این که جیک را به خاطر نمی آورند. به نظر می رسد که سال هاست که هیچ کس ناتالی را ندیده است. خیلی زود، جست و جوی جیک برای یافتن زنی که قلبش را شکست، او را وارد ماجرایی اسرارآمیز و فوق العاده خطرناک می کند.