بهشت مامان غیضه
«مادربزرگت من را با چادر و چاقچور و نقاب از ديد مردم مخفی كرد و من هم در اين كار با او همدست شدم چرا كه نمیخواستم هيچ مردی را شريك زندگیام كنم. مادربزرگت لازم نبود اينهمه احتياط به خرج دهد. آخر زنی مثل من هيچ احساسی غير از خنگی و نفرت از خود ندارد. پس چطور میتواند دلش هوای مرد ـ حتی سايهی يك مرد ـ را داشته باشد؟ من اين روزها دوست دارم فقط بخورم. همين و بس. میخواهم با خوردن سرشكستگی و افسردگیام را تسكين دهم. فقط غذاست كه من را پس نمیزند و ناديده نمیگيرد.»