مادر، عشق و دیگر هیچ

بارون گرفت، چه باروني، جر و جر. خواستن يه جا پيدا کنن که بارون بهشون نخوره. اين‌ور مي‌رفتن، اون‌ور مي‌رفتن، دنبال يه جا مي‌گشتن. يه‌هو يه صدايي اومد; آهاي ماه‌پري، آهاي خورشيد‌پري... برگشتن ديدن يه سنگ کوچولو دل تاريک‌شو واسه اون‌ها وا کرده، بياين تو اين‌جا بارون نخورين. ماه ‌پري و خورشيد ‌پري دست همو گرفتن و رفتن تو دل تاريک سنگ کوچولو.» «اون‌وقت چي شد؟» «دل تاريک سنگ، روشن روشن شد.» «اون‌وقت چي شد؟» «هم ديگه رو بغل کردن و خوابيدن.» «ديگه بيرون نيامدن برن خونه‌شون؟» «نه ديگه مادر، چه جوري مي‌تونستن برگردن خونه‌شون؟ نردبون‌شون شکسته بود.» «همين‌جور تو دل سنگ کوچولو موندن؟» «آره مادر، سنگ ديگه سنگ نبود، شده بود يه جواهر قيمتي.» «ديگه هيچ‌وقت و هيچ‌وقت، از خواب بيدار نشدن؟» «نه مادر، ماه ‌پري‌ها و خورشيد ‌پري‌ها اومدن اون‌ها رو با خودشون بردن به آسمون. مثه آدمايي که ديگه بيدار نمي‌شن و مي‌رن آسمون.» «تو هم مي‌ري آسمون؟» «آره مادر، من هم مي‌رم آسمون، همه مي‌رن آسمون.»
7 /10
7

مادر، عشق و دیگر هیچ

بارون گرفت، چه باروني، جر و جر. خواستن يه جا پيدا کنن که بارون بهشون نخوره. اين‌ور مي‌رفتن، اون‌ور مي‌رفتن، دنبال يه جا مي‌گشتن. يه‌هو يه صدايي اومد; آهاي ماه‌پري، آهاي خورشيد‌پري... برگشتن ديدن يه سنگ کوچولو دل تاريک‌شو واسه اون‌ها وا کرده، بياين تو اين‌جا بارون نخورين. ماه ‌پري و خورشيد ‌پري دست همو گرفتن و رفتن تو دل تاريک سنگ کوچولو.» «اون‌وقت چي شد؟» «دل تاريک سنگ، روشن روشن شد.» «اون‌وقت چي شد؟» «هم ديگه رو بغل کردن و خوابيدن.» «ديگه بيرون نيامدن برن خونه‌شون؟» «نه ديگه مادر، چه جوري مي‌تونستن برگردن خونه‌شون؟ نردبون‌شون شکسته بود.» «همين‌جور تو دل سنگ کوچولو موندن؟» «آره مادر، سنگ ديگه سنگ نبود، شده بود يه جواهر قيمتي.» «ديگه هيچ‌وقت و هيچ‌وقت، از خواب بيدار نشدن؟» «نه مادر، ماه ‌پري‌ها و خورشيد ‌پري‌ها اومدن اون‌ها رو با خودشون بردن به آسمون. مثه آدمايي که ديگه بيدار نمي‌شن و مي‌رن آسمون.» «تو هم مي‌ري آسمون؟» «آره مادر، من هم مي‌رم آسمون، همه مي‌رن آسمون.»

جمال میرصادقی



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی