خسروانی ها
و هنوز مردم می گریستند، آنک که شامگاه... رسیده بود، و ناباورنه درماندند... چون سرشار اطز سگال های بزرگ بودند... و در روشنایی به زندگانی عشق می ورزیدند... و نمی خواستند فرو نهند سیمای... خداوندگار را، که ماوایشان بود... در آنان، مانند آتشی درون آهن داغ خلید... و آن که دوستش می داشتند، در کنارشان گام می زد... سایه وار...