دن کیشوت
"دن کیشوت نجیبزادهای است که در دورانی که شوالیهگری دیگر رونقی ندارد میخواهد بساط پهلوانی علم کند قصد او این است که به اوهام و تخیلات خود، که در نتیجه شب و روز خواندن داستانهای پهلوانی در ذهن او خانه کرده است، صورت واقعیت بخشد با آن که توان آن ندارد که مگسی را از خود براند، زره میپوشد و کلاه خود بر سر میگذارد و زوبین در دست و شمشیر بر کمر بر اسبی ناتوانتر از خود سوار میشود و در جستجوی حوادث و ماجراهای پهلوانی سر به دشت و بیابان مینهد اما واقعیتهای زندگی کجا و اوهام و پندارهای او کجا!"