هیزم های خیس
"هیزمهای خیس روایت دو انسان است از دو نسل دور که در نقطهای از زمان به هم میرسند؛ یکی آنقدر سرد و گرم روزگار را چشیده که به غم و شادیاش دل نمیبندد و اما دیگری تازه اول راه است سرگذشت دروتی نکتههای بسیار برای آموختن دارد. دروتی! مراقب باش خستگی و بیقراری جانت، تو را به نشستن وا ندارد..که نشستن یعنی سکون و سکون با زندگی در منافات است.. که اگر بنشینی... یخ میزنی... نمیرسی؛ و هیزمهای خیس گرمایی برای بخشیدن به تو ندارند. شاید سرنوشت در پس این جنگل غمگین و مهگرفته و در انتهای این جاده بیپایان، در شهری پر از نور انتظارت را میکشد"