اسفار کاتبان

به خانه که رسیدم، در بزرگ خانه باز بود. لنگه‌های در برهم افتاده بود. در را باز کردم، محوطه‌ی باغ مثل همیشه ساکت بود، هوا ساکن بود، ولی برگ‌های نارنج می‌لرزیدند. همه مسیر خیابان وسط باغ را پیمودم تا به ایوان رسیدم. اقلیما را صدا زدم، چند بار. شکل تودرتوی اتاق‌ها طوری است که صدا در آن‌ها طنین برمی‌دارد، انگار صدایی شبیه به صدای اقلیما در هوا ایستاده بود...
7 /10
7

اسفار کاتبان

به خانه که رسیدم، در بزرگ خانه باز بود. لنگه‌های در برهم افتاده بود. در را باز کردم، محوطه‌ی باغ مثل همیشه ساکت بود، هوا ساکن بود، ولی برگ‌های نارنج می‌لرزیدند. همه مسیر خیابان وسط باغ را پیمودم تا به ایوان رسیدم. اقلیما را صدا زدم، چند بار. شکل تودرتوی اتاق‌ها طوری است که صدا در آن‌ها طنین برمی‌دارد، انگار صدایی شبیه به صدای اقلیما در هوا ایستاده بود...

ابوتراب خسروی



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی