گفتمش آن مثنوی تأخیر شد

کتاب گفتمش آن مثنوی تاخیر شد/ شب داشت از نفس می افتاد ... و صبح کاذب از خواب می پرید ... و من همین طور در چشم هایش خیره شده بودم .... و بی چیزی می گشتم ... که انگار در آنها گم شده بود ... همین طور خیره شده بودم ... و می دیدم که چیزی در آنها گم شده.
3 /10
3
موضوع کتاب


گفتمش آن مثنوی تأخیر شد

کتاب گفتمش آن مثنوی تاخیر شد/ شب داشت از نفس می افتاد ... و صبح کاذب از خواب می پرید ... و من همین طور در چشم هایش خیره شده بودم .... و بی چیزی می گشتم ... که انگار در آنها گم شده بود ... همین طور خیره شده بودم ... و می دیدم که چیزی در آنها گم شده.

محمدعلی(همایون)کاتوزیان



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی