جادوی خون
توانایی و فداکاری های برانا، جمع کوچکی از دوستان و خانواده را در کنار هم نگه داشته است. اما زندگی او هنوز یک چیز کم دارد و آن، عشق است. برانا قبلا یک بار عشق را با فینبار بورک تجربه کرده بود اما این دو به خاطر مسائلی نتوانستند آینده ی مشترکی با هم داشته باشند. از آن پس، فینبار برای پر کردن جای خالی برانا در قلب خود، زندگی اش را صرف سفر به دور دنیا کرده است. رابطه ی برانا و فینبار برای آن ها، هم آرامش بخش است و هم آزاردهنده؛ با این که عشقی پرحرارت در رابطه ی این دو نفر به چشم می خورد، هیچ تضمینی برای ادامه ی رابطه وجود ندارد. طوفانی از سایه ها، همه ی افراد و چیزهای باارزش زندگی شان را تهدید می کند و قدرت، وفاداری و قلب فینبار است که می تواند نتیجه ی نبردی کهن را به سود آن ها رقم بزند؛ نبردی میان عشق و نیرویی شیطانی که برای قرن ها این خانواده را تهدید کرده است.