بندبازان

در اتاقم مینوشیدم و هالی کنارم بود. موسیقی گوش میدادیم و او ترانه‌ها را زمزمه میکرد و در رویای آزادی خود بودیم، دست همدیگر را میگرفتیم. همدیگر را کشف میکردیم و نمیدانستیم آیا میتوان اسم آن را عشق گذاشت یا نه. میخواندیم، میخوردیم و بیشتر و بیشتر و عمیق‌تر همدیگر را میشناختیم، به دنبال آن سرزمین دور و ناشناخته‌ای بودیم که در درون ما و فراتر از وجود ما قرار داشت.
4 /10
4

بندبازان

در اتاقم مینوشیدم و هالی کنارم بود. موسیقی گوش میدادیم و او ترانه‌ها را زمزمه میکرد و در رویای آزادی خود بودیم، دست همدیگر را میگرفتیم. همدیگر را کشف میکردیم و نمیدانستیم آیا میتوان اسم آن را عشق گذاشت یا نه. میخواندیم، میخوردیم و بیشتر و بیشتر و عمیق‌تر همدیگر را میشناختیم، به دنبال آن سرزمین دور و ناشناخته‌ای بودیم که در درون ما و فراتر از وجود ما قرار داشت.

دیوید آلموند



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی