لالایی
از آن بعدازظهر عکسهایی وجود دارد. این عکسها چاپ نشدهاند امّا جایی ته دستگاهی وجود دارند. در آنها بهویژه بچّهها دیده میشوند؛ آدام روی چمن خوابیده است. با چشمهای درشت آبیاش، یکوری نگاه میکند، ظاهری گیج و با وجود سن کمش تقریباً غمزده دارد. در یکی از آن عکسها، میلا وسط کوچهی بزرگ درختکاریشدهای میدود. پیراهن سفیدی پوشیده است که روی آن مُشتی پروانه نقش بستهاند. پاهایش برهنه است. در عکسی دیگر، پل آدام را روی شانههایش نشانده و میلا را بغل کرده است. میریم پشتِ دوربین است. اوست که این لحظهها را ثبت میکند. چهرهی شوهرش تار است و لبخندش را یکی از پاهای پسرک پوشانده است. میریم هم میخندد و در این فکر نیست که به آنها بگوید حرکت نکنند و یک لحظه وول نخورند. «برای اینکه عکس بگیرم، لطفاً.»