تپه خرگوش

یوسف ایستاد کنار ارغوان. ارغوان آرام شانه داد به بازوش. خسته بود. دیگر توان فکر کردن نداشت، فکر کردن به فرار. زانوهاش سست شده بود. از چند ساعت پیش همه‌چیز وارونه شده بود. از وقتی سرخوش حرف‌های امیدبخش شاهین، رسیده بود نزدیک پادگان دوشان‌تپه و شاهین فرستاده بودش دنبالش...
6 /10
6

تپه خرگوش

یوسف ایستاد کنار ارغوان. ارغوان آرام شانه داد به بازوش. خسته بود. دیگر توان فکر کردن نداشت، فکر کردن به فرار. زانوهاش سست شده بود. از چند ساعت پیش همه‌چیز وارونه شده بود. از وقتی سرخوش حرف‌های امیدبخش شاهین، رسیده بود نزدیک پادگان دوشان‌تپه و شاهین فرستاده بودش دنبالش...

علی‌اکبر حیدری



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی