باغ وحشت
"از راه باریکه پشت مدرسه که افتادیم توی کوچه، وصال را دیدیم که جلوتر از ما با چتر سیاهش تند تند داشت می رفت. قدم هایش مثل همیشه کوتاه و عصبی بود. با دیدنش ریز ریز زدیم زیر خنده. تا حالا پیاده ندیده بودیمش. بی هوا گفتم:«بریم دنبالش ببینیم کجا می ره؟» تینا و ختن که مشکل کجا برویمشان حل شده بود با هره و کره گفتند:«بریم!» او یک بار هم برنگشت مارا نگاه کند فکر کردیم مسلماً خودش را زده به کوچه علی چپ، چون خودمان می دانستیم انقدر تابلو شده ایم که می شود قابمان کرد! اما از یک جایی به بعد قضیه جدی شد، وصال داشت راهی را می رفت که برای ما خیلی آشنا بود. ولی فقط برای ما. داشت می رفت سمت باغ وحشت...- از متن کتاب این رمان کوتاه نوجوان، روایت خیالپردازیها و شیطنت های سه دوست صمیمی است که با هم در یک شهرک مسکونی زندگی می کنند و به یک مدرسه می روند.و مثل همه دخترهای مدرسه از ناظم جدیدشان متنفرند. اما ماجرایی تازه آن ها را وا می دارد که نه تنها وصال، ناظم منفورشان را، بلکه خودشان، خانواده، دوست و دشمن هایشان را از نو بشناسند."