کنستانسیا

کتاب کنستانسیا: دختری میان آفتابگردان‌های پژمرده در انتهای تابستان دراز کشیده و نسیم گیسوی سیاهش را به هم میریزد و صدای پدر، عاشق، شوهر، پسر، به او میگوید این‌جا بمان، از نو زاده شو، ما را بگذار بمیریم اما تو باید زنده بمانی کنستانسیا ... به نام ما زنده بمانی، مگذار قهر و غلیه‌ی تارخ نابودت کند ... ما را با خاطره‌ات حفظ کن ... ما را با چشمانت مهر کن ...
6 /10
6

کنستانسیا

کتاب کنستانسیا: دختری میان آفتابگردان‌های پژمرده در انتهای تابستان دراز کشیده و نسیم گیسوی سیاهش را به هم میریزد و صدای پدر، عاشق، شوهر، پسر، به او میگوید این‌جا بمان، از نو زاده شو، ما را بگذار بمیریم اما تو باید زنده بمانی کنستانسیا ... به نام ما زنده بمانی، مگذار قهر و غلیه‌ی تارخ نابودت کند ... ما را با خاطره‌ات حفظ کن ... ما را با چشمانت مهر کن ...

کارلوس فوئنتس



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی