ماه بانو

پدر عبای کلفت و گرمش را بر شانه‌های لرزان مهستی انداخت و از او خواست به کناری بایستد تا او یخ حوض را بشکند. مهستی نگاهش به گوشه‌های منظم بلورهای یخ خیره مانده بود... ؛
6 /10
6

ماه بانو

پدر عبای کلفت و گرمش را بر شانه‌های لرزان مهستی انداخت و از او خواست به کناری بایستد تا او یخ حوض را بشکند. مهستی نگاهش به گوشه‌های منظم بلورهای یخ خیره مانده بود... ؛

نیلما نیکزاد



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی