پروانه و تانک و سه داستان دیگر از جنگ داخلی اسپانیا
کسانی که چند سال قبل فیلم همینگوی و گلهورن را دیده باشند بی شک از ماجراهای عجیب همینگوی خبرنگار و نویسنده در بحبوحهی جنگ های داخلی اسپانیا آشنا هستند. و به هنگام جنگهای داخلی اسپانیا و در ۱۹۳۶ و ۱۹۳۹، ارنست همینگوی، بهعنوان خبرنگار جنگی خبرگزاری NANA و همچنین بهعنوان مشاور کارگردان صحنههای جنگِ فیلمی مستند به نام خاک اسپانیا ، که یوریس ایونس سرگرم ساخت آن بود، چهاربار به اسپانیا سفر کرد و ماههایی در این سرزمین گذراند. داستانهای جنگ اسپانیا و یک نمایشنامه به نام ستون پنجم اولین ثمرهی ادبی این تجربهی شخصی او در جبهههای مختلف اسپانیاست که در هتل فلوریدا، اقامتگاه وی در مادرید، نوشته شده است. نمایشنامهی ستون پنجم، که در واقع تنها کار او در زمینهی تئاتر است، بسیار ناموفق از کار درآمد؛ چه از نظر هنر نمایشنامهنویسی و چه به هنگام رویصحنهآمدنش در نیویورک. همینگوی علت را از هتل فلوریدا دانست و گفت: «در تمام مدتی که مشغول نوشتن این نمایشنامه بودم، هتل فلو و در همینگوی، بهعنوان خبرنگار جنگی خبرگزاری NANA و همچنین بهعنوان مشاور کارگردان صحنههای جنگِ فیلمی مستند به نام خاک اسپانیا ، که یوریس ایونس سرگرم ساخت آن بود، چهاربار به اسپانیا سفر کرد و ماههایی در این سرزمین گذراند. داستانهای جنگ اسپانیا و یک نمایشنامه به نام ستون پنجم اولین ثمرهی ادبی این تجربهی شخصی او در جبهههای مختلف اسپانیاست که در هتل فلوریدا، اقامتگاه وی در مادرید، نوشته شده است. نمایشنامهی ستون پنجم، که در واقع تنها کار او در زمینهی تئاتر است، بسیار ناموفق از کار درآمد؛ چه از نظر هنر نمایشنامهنویسی و چه به هنگام رویصحنهآمدنش در نیویورک. همینگوی علت را از هتل فلوریدا دانست و گفت: «در تمام مدتی که مشغول نوشتن این نمایشنامه بودم، هتل فلوریدا حداقل سیبار بمباران شد». اما این داستانهای کوتاه، به اضافهی چند داستان دیگر در همین مورد، زمینهساز یکی از برجستهترین کارهای ادبی او یعنی رمانِ برای که زنگها به صدا درمیآیند شد و شخصیتهای این داستانها، درعینحال که با قهرمانان داستانهای دیگرش تشابه دارند، در آن کتاب به صورتی بارزتر تبلور یافتهاند. قابل ذکر است که محل وقوع این داستانها کاملاً واقعی است: خیابان بزرگ و مرکزی مادرید به نام گرانویا ، که از یک طرف به کاسا دل کامپو که جبهه است و از طرف دیگر به کافه چیکوته ختم میشود؛ و هتل فلوریدا که در این مسیر قرار گرفته است. همینگوی در این داستانها از وضعیت غریبی روایت میکند که در عین واقعیبودن، غیرواقعی به نظر میرسد. مادرید شهری است در محاصرهی فرانکیستها، با آدمهای جورواجور از جاهای مختلف که ماندهاند تا بجنگند. ایدهآلیستهایی که روزها غالباً با نومیدی میجنگند و دیگرانی که مزدورند و بهخاطر پول میجنگند و ایمانی در کارشان نیست؛ بنابراین امید یا نومیدی برایشان فرقی ندارد؛ و این دو دسته، در صورت زندهماندن، شبها را یا در کافه چیکوته میگذرانند، یا در هتل فلوریدا تاس میریزند. غیر از اینها، فرانکیستها هم هستند که یکی از آنها فقط بهعنوان تجدید خاطره به کافه چیکوته، که اکنون برخلاف سابق پاتوق ضدفرانکیستهاست، میآید و گرفتار میشود. یا مردی که در مادرید، آنهم زیر بمباران و در محاصره، بهخاطر شرکت در یک عروسی شاد و شنگول است و دلش میخواهد که همه در کافه چیکوته مثل او باشند؛ و بالاخره بیزاریِ آن استرهمادورا یی از حضور بیگانگان در جنگی که متعلق به اسپانیاییهاست؛ با آنهمه فجایعی که به راه میاندازند ــــ و این شاید بیزاری همهی اسپانیاییها باشد. ناگفته نماند که همینگوی، از همان اوان کار ادبیاش، اسپانیا را با علاقهی خاصی که به این سرزمین داشت، تجربه کرده بود. حاصل آن دو اثر ادبی دیگر، خورشید همچنان میدرخشد در سال ۱۹۳۶ و مرگ در بعدازظهر در سال ۱۹۳۷، است؛ اما اینبار، همینگوی در اسپانیا آرمانی را هم دنبال میکند: در کنار جمهوریخواهان است و علیه فرانکو؛ و در طی جنگ اسپانیا، بار اول که همینگوی به آمریکا بازمیگردد، تلاش میکند تا با فعالیت زیاد خود افکار عمومی را به نفع جمهوریخواهان بسیج کند. حتی مبالغ نسبتاً قابل توجهی را خود شخصاً در اختیار نیروهای جمهوریخواه میگذارد که بیشتر به مصرف تهیهی دارو و بیمارستانهای سیار میرسد. بعد که باز به اسپانیا برمیگردد، تا اعماق جبههها میرود و حتی تا مدتها در جبههی تِروئل از او خبری ندارند؛ و بدینگونه جنگ را بهتماممعنا زندگی میکند.
ارنست همینگوی
ارنِست میلر هِمینگوی متولد ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ و درگذشته ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ از نویسندگان برجسته معاصر ایالات متحده آمریکا و برنده جایزه نوبل ادبیات است. او از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به وقایعنگاری ادبی شناخته میشود.
قدرت بیان و زبردستی همینگوی در توصیف شخصیتهای داستانی به گونه ای بود که او را پدر ادبیات مدرن لقب دادهاند.
پدرش پزشک و مادرش خانه دار و سفت و سخت پابند مذهب بود. ارنست میان شش فرزند دومین پسر خانواده بود. او در مورد زندگی نامه اش چنین می گوید:
به طور کلی پدر و مادرم با هم هیچ توافق اخلاقی نداشتند و از این لحاظ کل خانواده و به خصوص من دچار گرفتاری و ناراحتی بودیم.