آسمان آبی شب
از همان اول هم میدانست كه كت و شلوار مشكی و آن پيراهن سفيد كه سليقهی يكی از دختران دانشگاهست، برای اين ملاقات بهترينند. اصلا شايد بهترين لباسهايی باشند كه تا به حال به تن كرده است. اين را چند نفر از دخترهای دانشگاه در جملاتی مختلف به او گفته بودند. حتی يكی از آنها آنقدر از او با اين سر و وضع خوشش آمده بود كه وقتی چشمش به او افتاد ناخودآگاه زبان چرخاند كه: -اوه عزيزم. چقدر ماه شدی. و با همين يك جمله او را برای چند وقت تا روی ابرها بالا كشيد و تردماغ و كيفور كرد؛