یاغی شن ها (1)
"بیشتر از اینکه دختر باشد، باروت است و سرنوشت بیابان در دستان اوست. انسانهای فانی در کشور بیابانی میراجی فرمانروایی میکنند اما موجودات افسانهای هنوز در زمینهای خشک و بیآب و علف و وحشی پرسه میزنند و شایعهها میگوید که جنها، هنوز در جایی از جادویشان استفاده میکنند اما هیچ چیز در مورد داستواک افسانهای یا جادویی نیست، شهری که «امانی» در آن به بنبست رسیده و میخواهد از آن فرار کند. «امانی» که مقدر است یا همسر کسی شود یا بمیرد، برای فرار از داستواک روی مهارتهای تیراندازیاش حساب میکند. او در یک مسابقه تیراندازی با جین، پسر خارجی مرموز و خوشقیافه ملاقات میکند. امانی با خود فکر میکند که جین بهترین نقشه برای فرارش است اما او در تمام این سالهایی که رویای ترک خانه را در سر پرورانده بود، هرگز تصور نکرده بود که روی اسبی افسانهای چهارنعل بتازد و از دست ارتش قاتل سلطان فرار کند، آن هم به همراه یک فراری که به جرم خیانت تحت تعقیب است، همچنین هرگز پیشبینی نمیکرد که عاشقش بشود... یا اینکه به کمک او حقیقت قدرتمندی را در مورد اینکه حقیقتا کیست، کشف کند."