دختر فرانسوی
داستان به ده سال پیش برمیگردد. شش دانشجوی آکسفورد با هم دوست و حتی صمیمیتر از دوست بودهاند. آنها هفتهای خوش و دلنشین را در مزرعهای در فرانسه با هم گذرانده بودهاند. آغازی خوب برای تابستانشان بوده، تا اینکه سِوِرین، دختر خانۀ کناری را، میبینند. از نظر کیک چانینگ، راوی داستان، آمدن سورین ناخوشیهایی را برای گروهشان درپی داشته است؛ زیبایی باورنکردنی او بند محکم دوستیشان را سست و درنهایت تنشها فوارن کرده است. پس از دعوایی بزرگ در آخرین شب تعطیلات، دیگر هیچچیز مثل قبل نشده؛ چیزهایی درمیان بوده که نمیتوانسته ببخشد و کسانی بودهاند که هرگز نمیتوانسته فراموششان کند، مانند سورین که دیگر هرگز آفتابی نشد حالا، بعد از ده سال، بدن سرد سورین در چاهی پشت مزرعه پیدا شده و پروندۀ سورین دوباره باز شده است. کیت و دوستانش مدام بازجویی میشوند. بدگمانیها دربارۀ کیت بیشتر میشود و نزدیک است تمام چیزهایی را که برایشان سخت تلاش کرده است از دست بدهد. او از فراموش کردن خاطرههایی که هرلحظه حقیقت آن برایش آشکارتر میشود ناامید شده است و میترسد مبادا برای همیشه به سورین، به شَبَهی که حال کنونیاش را درگیر کرده است، پیوند بخورد. خودش را زیر لایههایی از نیرنگ مدفون میبیند و هیچکس نیست او را از این بند آزاد کند