زنبق دشت

من و هانریت تا مدتی بعد از غروب ماندیم زیر درخت‌های اقاقی. بچه‌ها دور و برمان می‌پلکیدند و خودشان را سپرده بودند به نور دمدمه‌های غروب آفتاب. وقتی کلمات کاری از پیش نمی‌برند، این خاموشی بود که وفادارانه به خدمت جان‌های ما می‌آمد. نیازی هم نبود که دعوت بوسه‌ای در کار باشد، روح‌های ما بی‌هیچ مانعی با هم در رفت و آمد بودند، هر دو از جادوی نشئه‌ای فکورانه سرمست می‌شدند، در تلاطم مواج یک رویا شناور بودند. در ژرفای یک رود غوطه می‌خورند، مثل دو پری دریایی زیبا و بشاش از آن بیرون می‌آمدند و بی‌آنکه پیوندی از نوع خاکی‌اش آن‌ها را به هم متصل کند، تا هر چقدر که شور و التهابشان می‌طلبید، در هم گره می‌خورند؛
4 /10
4

زنبق دشت

من و هانریت تا مدتی بعد از غروب ماندیم زیر درخت‌های اقاقی. بچه‌ها دور و برمان می‌پلکیدند و خودشان را سپرده بودند به نور دمدمه‌های غروب آفتاب. وقتی کلمات کاری از پیش نمی‌برند، این خاموشی بود که وفادارانه به خدمت جان‌های ما می‌آمد. نیازی هم نبود که دعوت بوسه‌ای در کار باشد، روح‌های ما بی‌هیچ مانعی با هم در رفت و آمد بودند، هر دو از جادوی نشئه‌ای فکورانه سرمست می‌شدند، در تلاطم مواج یک رویا شناور بودند. در ژرفای یک رود غوطه می‌خورند، مثل دو پری دریایی زیبا و بشاش از آن بیرون می‌آمدند و بی‌آنکه پیوندی از نوع خاکی‌اش آن‌ها را به هم متصل کند، تا هر چقدر که شور و التهابشان می‌طلبید، در هم گره می‌خورند؛

اونوره دو بالزاک



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی