از پشت پنجره

"جوری سر تکان داد که انگار خوب می‌دانست با وجود صبح تا شب توی خانه ماندن و ول چرخیدن، حتما سرم حسابی شلوغ است. دیگر واقعا باید می‌رفتم و شستن دست‌هایم را تمام می‌کردم. مطمئن بودم میکروب‌ها کم‌کم دارند پخش و پلا می‌شوند؛ صدای میومیوی نایجل هم بلندتر می‌شد. راهش را گرفته بود و آمده بود توی هال و حالا نشسته بود درست پشت سر من. تاپ، تاپ، تاپ..."
4 /10
4

از پشت پنجره

"جوری سر تکان داد که انگار خوب می‌دانست با وجود صبح تا شب توی خانه ماندن و ول چرخیدن، حتما سرم حسابی شلوغ است. دیگر واقعا باید می‌رفتم و شستن دست‌هایم را تمام می‌کردم. مطمئن بودم میکروب‌ها کم‌کم دارند پخش و پلا می‌شوند؛ صدای میومیوی نایجل هم بلندتر می‌شد. راهش را گرفته بود و آمده بود توی هال و حالا نشسته بود درست پشت سر من. تاپ، تاپ، تاپ..."

لیزا تامپسون



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی