گربه ی درون
همهی وجودش حلاوتی وحشی و ناب ساطع میکند که در تاريکی جنگل با جيغهای کوتاه و گوشنواز در مأموريتی مرموز میپرد. همچنين هالهای از زوال و ملال اين موجود کوچک و سادهدل را احاطه کرده. طی قرنها بارها و بارها رها شده است، در کوچههای شهر پذيرای مرگ شده است، در زمينهای خالی ظهری سوزان، تکههای ظروف سفالی، گزنهها، ديوارهای گِلي ويران. بارها و بارها به عبث در طلب کمك گريسته است؛