سکه ای از آسمان
"تابستان سال 1953 برای پنی، دختر یازده ساله، پر از چیزهای غافلگیرکننده و ناخوشایند است او در رویای تابستانی سرشار از بستنی خامهای گردویی، شنا و بیسبال به سر میبرد اما اوضاع به این سادگی پیش نمیرود اول اینکه نمیتواند شنا کند چون مادرش میترسد او بیماری فلجاطفال بگیرد مهمتر اینکه عموی مورد علاقهاش توی اتومبیل زندگی میکند مادربزرگش هم تا حرف از پدر پنی یعنی یکی از پسرهایش میشود، گریه سرمیدهد دیگر اینکه خانوادهی پدری و مادری پنی با همدیگر حرف نمیزنند از همه بدتر اینکه مادر پنی میخواهد با شیرفروش ازدواج کند چه میشود کرد که گاهی از آسمان به جای باران مصیبت میبارد باید دید پنی چگونه با این همه دردسر کنار میآید"