دماغ
در تمام قصبه ایکه نوئو و اطراف آن دیارالبشری به هم نمیرسید که دماغ زنچی را ندیده باشد: این زائدهی درازی که پنج انگشت طول داشت و سر و تهش به یک میزان کلفت بود و از بالای لب فوقانی به زیر چانه میرسید، آدم را در نظر اول به این فکر میانداخت که سوسیسی از میان صورت راهب سبز شده است. زنچی در ظاهر وجود این خرطومچه را به چیزی نمیگرفت و چنان وا مینمود که به بود و نبودش اعتنایی ندارد.