بی فکری

گاهی که بوزینه‌ها از خستگی به خواب می‌رفتند، ساقه علف‌هایی کمابیش زیبا و جالب از باغچه کودک این زن و شوهر سر بی می‌آورد. قلب‌ها اندکی فرصت ابراز وجود پیدا می‌کردند. جملاتی از دهانشان می‌پرید که هر دو را به تعجب وا می‌داشت. آن‌ها حتی جمله «دوستت دارم» را به یکدیگر گفته بودند و او به یادش می‌آورد که هر آن‌چه به زبانش می‌آمد از ته دلش بیرون آمده بود. یک‌بار هم به زنش گفته بود: «هیچ می‌دانی اگر تو نباشی من می‌میرم؟» اما افسوس که گوش‌های تیز بوزینه‌ها، حتی در خواب هم این جمله را شنید و هر دو را از جا پراند.
6 /10
6

بی فکری

گاهی که بوزینه‌ها از خستگی به خواب می‌رفتند، ساقه علف‌هایی کمابیش زیبا و جالب از باغچه کودک این زن و شوهر سر بی می‌آورد. قلب‌ها اندکی فرصت ابراز وجود پیدا می‌کردند. جملاتی از دهانشان می‌پرید که هر دو را به تعجب وا می‌داشت. آن‌ها حتی جمله «دوستت دارم» را به یکدیگر گفته بودند و او به یادش می‌آورد که هر آن‌چه به زبانش می‌آمد از ته دلش بیرون آمده بود. یک‌بار هم به زنش گفته بود: «هیچ می‌دانی اگر تو نباشی من می‌میرم؟» اما افسوس که گوش‌های تیز بوزینه‌ها، حتی در خواب هم این جمله را شنید و هر دو را از جا پراند.

پرویز صمدی مقدم



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی