ماکاموشی 3 - پنجه ات را بکش کله پنیری!
"همه می گفتند من را این جا و آن جا دیده اند که فلان کار را می کنم. اما خودم یادم نمی آمد! خیلی زود فهمیدم چی به چی است. یک جرونیموی دیگر، درست شکل من، دوره افتاده بود و خودش را جای من زده بود. بد تر از همه «روزنامه ام» را از چنگم درآورده بود. باید کاری می کردم."