آقا عنکبوت بند باز
"وقتی عنکبوت جوان وارد شهر میشود و به دنبال راهی برای یافتن ثروت و شهرت است، به او میگویند ثروتمندترین شخص این شهر بزرگ، فقط یک نفر است: آقا عنکبوت بندباز پس عنکبوت جوان با هزاران سختی و مشقت خود را به عمارت اربابی آقاعنکبوت بندباز میرساند اما چیزی عکس ذهنیاتش میبیند: عنکبوتی مغرور، متکبر و ازخودراضی که غرق در ثروت و مکنت خویش است و خدای خود را بنده نیست عنکبوت جوان سرخورده و ناامید اما با مربی آقاعنکبوت بندباز روبرو میشود و این آغاز ماجراست"