ویرانه های زیبا
آیا سینما ایمان نسل او نبود؟ آیین حقیقیاش؟ اصلاً مگر سالن های سینما معبد همهی ما نبوده و نیست؟ تنها جایی که جداگانه واردش می شویم ولی دو ساعت بعد باهم از آن بیرون میآییم، با تجربه های یکسان، عواطف یکسان و اخلاقیات یکسان؟ یک میلیون مدرسه وجود دارد با ده میلیون برنامه آموزشی مختلف؛ یک میلیون کلیسا وجود دارد با ده هزار فرقه و یک میلیارد خطابه ی مختلف. ولی در همه سالن های سینمای سراسر کشور یک فیلم ثابت نمایش داده می شود و همه مان می بینیمش! آن تابستان،همان که هرگز از یادمان نمی رود، همه سالن های سینما داستانها و روایات یکسانی را پخش کردند (همان آواتار، همان هَری پاتر، همان سریع و خشمگین) که سوسوی تصاویرشان در ذهنمان نشست و جایگزین خاطرات خودمان شد، که داستان نمادینشان تاریخ مشترکمان شد، که یادمان داد از زندگی چه توقعی داشته باشیم، که ارزشها را برایمان تعریف کرد کمتر سینمادوستی است که از رابطهی عاشقانهی الیزابت تیلور و ریچارد برتون، ستارگان دهههای ۵۰ و ۶۰ هالیوود بیخبر باشد، عشق ممنوعهای که در سال ۱۹۶۳ جریان فیلمبرداری کلئوپاترا به کارگردانی روبِن مامولیان در شهر رُم آغاز شد و پس از جنجالهای بسیار به ازدواجی ده ساله، جداییای یک ساله و ازدواج مجددی یک ساله انجامید. جِس والتر در ویرانههای زیبا به عشق دومی میپردازد که ریچارد برتون به موازات رابطه با الیزابت تیلور درگیر آن میشود، دختری به نام دِبرا که نقشی کماهمیت در کلئوپاترا دارد