می بخشم ولی فراموش نمی کنم
از اتاق جهانگير بيرون آمد. خواست برای آخرين بار گلدان بامبو را آب بدهد، به آشپزخانه رفت. چشمش به تابلو افتاد؛ همان تابلويی كه مدتها تنها وسيلهی ارتباطی ميان او و جهانگير بود. بستهی كوچكی پيچيده در كاغذ كادوی زيبايی با روبان سپيد زير تابلو به چشم میخورد. با قدمهايی لرزان به سوی آن رفت. روی تابلو نوشته شده بود: "من را ببخش و فرصت بده با آيندهای شيرين، گذشتهی تلخ را جبران كنيم"