فردای پس از تنهایی

؛- يه جوری... انگار... اين پايينش شاده ولی... بالاش نه! دو نفر بافتنش؟! وقتی مرد ناگهان سرخوشانه خنديد به نظر متين آمد صورتش با خنده جوان‌تر می‌شود. مرد، چشم‌هايی نافذ داشت با همان جاذبه‌ی خاصی كه همه‌ی مديران و مردهای قدرتمند دارند. خنده‌اش هيچ از ترس متين كم نكرد. - آفرين... اما نه! بافنده‌اش دو نفر نبودن. می‌دونی قيمت اين گبه چقدره؟ متين هيچ تصوری از قيمت آن گبه‌ی كهنه نداشت و فقط نامحسوس سری بالا انداخت كه يعنی نمی‌داند. - بيشتر از اونی كه فكرش رو بتونی بكنی! اين گبه رو يه دختر جوون ايلياتی بافته. نصفش رو قبل از ازدواجش بافته و نصفه‌ی ديگه‌اش بعد از ازدواج... متين دوباره به گبه خيره شد و نفهميد چرا اشك در چشم‌هايش حلقه بست.
5 /10
5

فردای پس از تنهایی

؛- يه جوری... انگار... اين پايينش شاده ولی... بالاش نه! دو نفر بافتنش؟! وقتی مرد ناگهان سرخوشانه خنديد به نظر متين آمد صورتش با خنده جوان‌تر می‌شود. مرد، چشم‌هايی نافذ داشت با همان جاذبه‌ی خاصی كه همه‌ی مديران و مردهای قدرتمند دارند. خنده‌اش هيچ از ترس متين كم نكرد. - آفرين... اما نه! بافنده‌اش دو نفر نبودن. می‌دونی قيمت اين گبه چقدره؟ متين هيچ تصوری از قيمت آن گبه‌ی كهنه نداشت و فقط نامحسوس سری بالا انداخت كه يعنی نمی‌داند. - بيشتر از اونی كه فكرش رو بتونی بكنی! اين گبه رو يه دختر جوون ايلياتی بافته. نصفش رو قبل از ازدواجش بافته و نصفه‌ی ديگه‌اش بعد از ازدواج... متين دوباره به گبه خيره شد و نفهميد چرا اشك در چشم‌هايش حلقه بست.

افسانه نیک پور



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی