سلول شیشه ای

«مونی گفت:"برو بالا." كارتر بالا رفت و مونی هم به دنبالش. كارتر دست‌هايش را پيش از اين كه به او دستور داده شود، بالا گرفت. نوارهای چرمی آستری لاستيكی و سگك داشت. مونی گفت: "شست‌ها. كارتر مطيعانه شست‌هايش را بالا برد و نگهان متوجه قصد مونی شد. مونی نوارهای چرمی را بين بندهای اول و دوم شست‌های او قرار داد و سگك آن‌ها را سفت بست. نوارهای چرمی در فواصل چهار سانتی‌متری سوراخ داشت. مونی پايين آمد. "بزن زير چهارپايه." كارتر آن‌قدر بالا كشيده شده بود كه روی نوك پاهايش ايستاده بود و نمی‌توانست به چهارپايه ضربه بزند. مونی ضربه‌ای به چهارپايه زد...»
6 /10
6
موضوع کتاب


سلول شیشه ای

«مونی گفت:"برو بالا." كارتر بالا رفت و مونی هم به دنبالش. كارتر دست‌هايش را پيش از اين كه به او دستور داده شود، بالا گرفت. نوارهای چرمی آستری لاستيكی و سگك داشت. مونی گفت: "شست‌ها. كارتر مطيعانه شست‌هايش را بالا برد و نگهان متوجه قصد مونی شد. مونی نوارهای چرمی را بين بندهای اول و دوم شست‌های او قرار داد و سگك آن‌ها را سفت بست. نوارهای چرمی در فواصل چهار سانتی‌متری سوراخ داشت. مونی پايين آمد. "بزن زير چهارپايه." كارتر آن‌قدر بالا كشيده شده بود كه روی نوك پاهايش ايستاده بود و نمی‌توانست به چهارپايه ضربه بزند. مونی ضربه‌ای به چهارپايه زد...»

پاتریشیا های اسمیت



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی