میرزا

خازن می‌آمد و می‌گفت: ـ قهرمان‌بازی را بگذار کنار پدرت را در می‌آورند اینجا جایی است که ایمان فلک رفته به باد با وجودی که ماه‌ها در حجره‌ام تمرین میکردم که از دشنام و تحقیر و ضرب و شتم خم به ابرو نیاورم، روزی تاب نیاوردم تف به صورت او انداختم به او گفتم: ـ بی‌ناموس! این اسمی بود که فتنه به او داده بود درباره‌ی آن هیچ فکر نکرده بودم این لقب ناگهان از دهان من پرید از جا در رفت و جواب داد: ـ مگر زنت را بودم که به من بی‌ناموس می‌گوئی
4 /10
4
موضوع کتاب


میرزا

خازن می‌آمد و می‌گفت: ـ قهرمان‌بازی را بگذار کنار پدرت را در می‌آورند اینجا جایی است که ایمان فلک رفته به باد با وجودی که ماه‌ها در حجره‌ام تمرین میکردم که از دشنام و تحقیر و ضرب و شتم خم به ابرو نیاورم، روزی تاب نیاوردم تف به صورت او انداختم به او گفتم: ـ بی‌ناموس! این اسمی بود که فتنه به او داده بود درباره‌ی آن هیچ فکر نکرده بودم این لقب ناگهان از دهان من پرید از جا در رفت و جواب داد: ـ مگر زنت را بودم که به من بی‌ناموس می‌گوئی

بزرگ علوی



نظرات


برای ثبت نظر ابتدا وارد سیستم شوید

شاید دوست داشته باشید

فروشندگان اين كتاب

عبارت امنیتی