من هم چه گوارا هستم
سیو دو سال از چاپ این مجموعه میگذرد. تمام شده و در بازار نایاب و چه بهتر. دوستشان ندارم. از بازخوانیشان عصبانی و افسرده میشوم. از فضای تلخ و یأس فلسفی حاکم بر سراسر این داستانها دلم میگیرد. نمیخواستم چاپشان کنم. امروز با چشمانی دیگر به دنیا نگاه میکنم و تحمل داستانهای غمانگیز و یأسآلود را ندارم. صراحت شیرین واقعیت جای نیستانگاری و اعتقاد به پوچی را در ذهنم گرفته است. این داستانها متعلق به دوره جوانی من است و جوانی دنیایی پیچیده و آشفته است. جالب این است که پرسش از مرگ، عصیان بر علیه زندگی، و تردید در حقانیت هستی، اغلب، در این دوران است که یقه آدم را میچسبد. داستانهای این مجموعه لبریز از خشمی مجهول و ناپختهاند و با من کنونی هزاران فرسنگ فاصله دارند. اگر اصرار و تشویق دوستان نبود راضی به چاپ مجدد این مجموعه نمیشدم. ولی بد نیست که آدم بداند از کجا شروع کرده و به کجا رسیده است. هر نویسندهای کارهای خوب و بد، تلخ و شیرین دارد و چه بهتر که نوشتههای ضعیفتر او متعلق به ابتدای کارش باشند. چون عکس آن نیز ممکن است. شاید این نوشته به نظر غیرضروری بیاید ولی با این توضیح مختصر خیالم راحت شد. گلی ترقی